عرضه شعر بدون آرایش وقیحانه
نگاهی گذرا به سه دهه شعر فارسی در گفت وشنود اختصاصی تبیان با اسماعیل امینی (بخش ششم)
بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم ، بخش چهارم ، بخش پنجم
در این بخش از گفت و گو، اسماعیل امینی درباره شعر مصرفی و این که این نوع شعر تاریخ انقضا دارد، این که دیده شدن هرچیزی نشان هنری بودن آن نیست و بالعکس، شعرهایی که بی ارزش اند و در صفحه ی تبلیغاتی قرار می گیرند و در عوض شعرهایی که از آرایش پنهانی برخوردارند و نیازی به تبلیغات ندارند ... سخن می گوید.
- شعر سفارشی چطور؟
نه این غیر از «سفارشی» است؛ مصرفی است. البته شعر مصرفی بهجای خودش وجود دارد و در جشنواره مصرف میشود یا در یک حلقه خانوادگی؛ در همه دنیا هم هست. مثلاً شاعری از هلند آمده بود و میگفت من شاعر ملی هلند هستم. شاعر ملی، معنیای دارد که دولت آن را اعطا میکند و مثل رئیسجمهور، چهار ـ پنج سال یکبار عوض میشود. میگفت شاعر ملی باید درباره مسائل ملی شعر بگوید؛ تأکید میکنم باید بگوید. میگفت وقتی مثلاً تیم اسکی هلند، در المپیک زمستانی اول میشود، من باید شعرش را بگویم تا فردا صبح در روزنامه چاپ کنند. مثلاً فرض کنید جشن عروسی پسر یک هنرمند برجسته ماست و باید من برای او شعر بگویم و حتی در جشن حاضر باشم و آن شعر را بخوانم. الان ما همین را اگر در اینجا بگوییم، خیلی خندهدار است، بچه کوچکمان هم این کار را نمیکند، چه رسد به یک شاعر ملی. آن هلندی میگفت باید در مجامع ملی حاضر باشم. مثلاً فرض کن فلان شخصیت علمیمان فوت کرده است، من چون شاعر ملیام، موظفم درباره او شعری بگویم و بخوانم و در آن مجلس حاضر باشم. اینها را خودش میگفت؛ وقتی مهمان کتابخانه ملّی بود و به اتفاق چندتا از دوستان شاعر با او صحبت میکردیم. ما در دنیای شعر این نوع شعر را هم داریم، اما طبعاً آن شعر مصرفی است، یعنی شعری نیست که ارزشمند باشد و از لحاظ هنری ماندگار باشد. مصرف روزآمد دارد. مثل خیلی از ترانهها که اینطور در غرب گفته میشود که مثلاً یک اتفاقی میافتد، برزیل قهرمان میشود و چهارتا ترانه برایش درست میکنند. تاریخ مصرفش هم مال همان موقع است، مثل مطالب روزنامهای است. ما این جنس را هم داریم و اگر این جنس بر شعر اصلی غلبه کند، بد است.
- البته این را زمان تعیین میکند. امروز مثلاً میتوانیم بگوییم شعر فقط شعر اسماعیل امینی - سوءتفاهم نشود من اسم شما را میگویم به خاطر اینکه کسی دیگری این جا نیست - ولی زمان تعیین میکند که مثلاً این، شعر است یا نیست.
بله، ولی یک چیزی هم هست و آن اینکه ما بهعنوان کسانی که اهل ادبیات و نگران این عرصه هستیم، مرتباً باید یادآوری کنیم که چیزهایی که در صحنه رسانهها یا در مطبوعات دیده میشود، همه سرمایه شعری ما نیست. همهاش این نیست و هرکس که زیر نورافکن است و عکسش مرتب چاپ میشود، حتماً شاعر برجستهای نیست.
آیا مثلاً بهترین روانشناسان ما همین چند نفریاند که تلویزیون نشان شان میدهد؟ ولی خب، همیشه همانها را نشان میدهند، حالا آنها که به تلویزیون رفت و آمد میکنند یا وقتشان بیشتر است یا حوصله تلویزیون را دارند. بالاخره استادان ممتاز و شاخصی هم داریم که به آنجا راه ندارند.
- ولی متأسفانه اینجوری دارد القا میشود.
بله، در عرصههای دیگر هم همینطوری است. آیا مثلاً بهترین روانشناسان ما همین چند نفریاند که تلویزیون نشان شان میدهد؟ ولی خب، همیشه همانها را نشان میدهند، حالا آنها که به تلویزیون رفت و آمد میکنند یا وقتشان بیشتر است یا حوصله تلویزیون را دارند. بالاخره استادان ممتاز و شاخصی هم داریم که به آنجا راه ندارند.
- بعضیها هم خوششان نمیآید. البته تلویزیون هم یک فیلترنیگ ناجوری دارد و در بازتاب نظرات استادان و فرهیختگان و حتی نمایش چهره آنها و بردن نامشان گزینشی عمل میکند.
نه نه، من الان اصلاً نمی خواهم تلویزیون را نقد کنم.
- آخر، تلویزیون همه موجودیت ما را نشان نمیدهد. یعنی آنها را دستچین میکند. بهعلاوه، سال هاست خیلیها که اصلاً در این حد و اندازهها نیستند، به صورت رابطهای و به عنوان «کارشناسِ...» بر صفحه تلویزیون ظاهر میشوند.
خیلی از استادان شاخص ادبیات ما هم هستند که اصلاً حوصله تلویزیون را ندارند یا فکر میکنند مباحثشان در حد تلویزیون نیست.
- خیلیها هم هستند که تلویزیون از ابتدا راهشان نداده.
نه، آنهایی که خیلی شاخص و برجستهاند خودشان نمیآیند. اصلاً میگویند این بحث، بحث دانشگاهی است، به درد تلویزیون نمیخورد. ولی از مردم اگر بپرسی، فکر میکنند استادان ادبیات همان چهار نفریاند که مثل امینی هر دقیقه در تلویزیوناند . این را مرتباً باید یادآوری کنیم. ببینید، اینها به بعضی از حوزهها لطمه میزند. یعنی تا بگویی شاعر، بگوید خب همان جوانی است که آنجا هقهق و گریه میکرد یا مثلاً میگفت من شاعر اهلبیتم و فلان و یک چیزهای غلطی را هم سرهم کرده بود و میخواند. به هر جا که من میروم، سراغ او را از من میگیرند. میگفتند آقای فلانی که در تلویزیون شعر میخواند و گریه میکند، عجب شاعری است. آقای امینی، تو از او سراغی نداری؟ یک جوانی است که شاید هنوز سی سالش هم نشده باشد؛ بهراستی برآیند شاعران اهلبیت(ع) اوست؟
- در مقابلش هم شاعران قویای داریم، آقای امینی. مثلاً در بین همان جوانها و در همان ژانر، بعضی وقتها یک غزلهایی گفته میشود که آدم چهارستون بدنش میلرزد، حالا ما شاید نخوردهایم نان گندم، اما دیدهایم دست مردم! مثلاً میبینیم یک کار کاملاً سپید نوشته میشود، این کار به حدی هم از لحاظ ادبی، هم بهلحاظ هنری و هم بهلحاظ ایمانی، «همه چیز تمام» و قوی است و یک کار کامل و کمنقص است، چون ما کار بینقص نداریم و از آن طرف چون اسمش در آن بالا نیست، او را کنار میگذارند، با اینکه جوان است و کارش هم درجهیک است و اصلاً هم در بوق و کرنا نبوده، او را کنار میگذارند، در توجیه این کار هم میگویند آقای فلانی بههرحال عمری زحمت کشیده برای ادبیات و شعر ما...
اینکه شما میگویید اشاره به همان معضلی است که انگار «دیدهشدن» همه چیز هنر است؛ در حالی که اینطور نیست. ببینید، ما چون در روزگار سلطه رسانهها هستیم، رسانهها در همه دنیا دارند بر ما حکومت میکنند، خیال میکنند هر چیزی که از پرده رسانه دیده بشود وجود دارد، و هرچه دیده نشود وجود ندارد. لااقل شعر، وابسته به رسانه نیست؛ البته بعضی از هنرها وابستهاند.
- شعر هم وابسته است، فقط مقدار آن زیاد نیست.
درست میگویید.
- بههرحال انواعی از شعر هم به صورت «ویدئوموزیک» دارد از رسانهها پخش میشود.
این شعر نیست، سطح نازلتر شعر است. آیا مثلاً تئاتر جدی میتواند به تلویزیون راه پیدا کند؟ تئاتر اصلاً از جنس تلویزیون و سینما نیست. جنسش فرق میکند؛ مثل موسیقی کلاسیک که اگر از تلویزیون و رادیو پخش شود، میمیرد.
- گاهی پخش می شود.
اگر هم پخش بشود میمیرد، پخش میشود، نه در تلویزیون ما، بلکه در همه جای دنیا. اصلاً بعضی از شبکههای تلویزیونی بهطور اختصاصی موسیقی کلاسیک پخش میکنند، ولی جنس موسیقی کلاسیک بیشتر اجرایی است، یعنی باید بلند شوی و بروی پای اجرای زنده آن.
- عنوان «زنده+گی» آن، زندگی ـ زنده بودن ـ را از موسیقی میگیرد و دیدهاید که موقع پخش آن، بالای صفحه تلویزیون تیتر میزنند: «زنده». زنده است اما آن حالت زندهبودن و پویاییاش از بین رفته. ویدئو کلیپ هم که اصلاً انگار برای موسیقی پاپ ساخته شده و با آن نوع موسیقی، چفت است.
بله، اصلاً جنس شعر، حتی از جنس روزنامهای هم نیست. شعر خوب اگر در روزنامه هم چاپ بشود، میمیرد. چون آن کسی که آن روزنامه را میخواهد بخواند، ورق میزند و تندتند میخواند. جنس شعر، جنس کتاب است. شعر، یعنی اینکه تو شعر را بارها بخوانی و با آن زندگی کنی.
- جنس اینترنت چطور؟ با شعر جور است؟
ببینید، اینها همه، راههای عرضه شعر است، اما این ابزارهای عرضه، بلافاصله این وسوسه را ایجاد میکند که آدم سطحی کار کند؛ چرا؟ چون کسی که صفحه وبلاگ یا صفحه اینترنت را باز میکند، معمولاً اهلتأمل نیست. بنابراین یک چیزی باید توی page بگذارد تا توی چشم بزند. باید در شعرت چیزی بگذاری که جیغ بزند، توقف ایجاد کند. حتی با رنگها این کار را میکنند. رنگ زمینه را از رنگی انتخاب میکنند که تو وقتی بازش کردی، بگیردت و نگهت بدارد و شعر اصلاً نیازی به این آرایشها ندارد. یعنی جنس آرایش شعر، جنس آرایش پنهان است. میخواهم بگویم که مخاطبش هم از همان جنس است، یعنی آدم اهلتأملی است. زیبایی آشکاری که توی چشم بزند، آرایش وقیحانهای برای شتابِ مخاطب است.
- ولی به همین محمل هم اگر نگاه کنی، گهگاه باعث میشود که کار برای آدم سخت بشود، مثل کسانی که «بزن در رو» هستند. مگر اینکه شعر به قدری جنبه داشته باشد که وقتی بیت اول را خواندی مجاب شوی تا آخرش بروی و آن را کپی کنی و بگذاری برای بعد تا باز هم آن را بخوانی. این هم هست. محمل، کار را سخت کرده است. قبول دارید؟ منظورم آدمهای بزن دررو است.
بله، آن از یک جنس است؛ این از یک جنس دیگر، شعر اصلی از یک جنس دیگر است.
علی شیرازی
بخش ادبیات تبیان